FanFiction kpop | ||
|
توی قسمت حرف های فرشته میخوام حرف هایی که تو دلمه رو بزنم شاید حرف هایی که گفته نشدن امیدوارم به درد شما هم بخوره!
وقتی دبیرستان بودم یه روز یه دفعه معروف شدم بدون اینکه بدونم چه شایعاتی در مورد من میگن فقط تحمل کردم پچ پچ کردن ها و خندیدن ها بدجور به من ضربه زدن حتی نمی دونستم چطوری فرار کنم.... چرا مردم از هم متنفر میشن؟چرا بین هم تبعیض قائل میشن؟چرا میخوان آدمای ضعیفو لگد مال کنن؟باید آدم های دیگه ای هم باشن که این خصوصیات رو نداشته باشن اما اون آدم ها کجان؟اون زمان همیشه آرزو میکردم حداقل یکی از اون آدم ها رو کنارم داشته باشم....از اون موقع حس کردم که اگه تنها باشم راحت ترم.... وقتایی هست که بعضی از آدم هایی که فقط از توی زندگی رد میشن حتی بعد از رفتنشون هم توی قلب طرف باقی میمونن و وقتی که میرن تازه عمق اون رابطه رو پیدا میکنیم....و اون فزشته باور داره که زندگی همون تکرار افسوس های گذشتس.... نظرات شما عزیزان: ری را
ساعت17:48---1 بهمن 1391
من یه اینسپیریته سر سختم
عاشقه وبت شدم عااااالیه الآن فهمیدم که باید بگم یه اینسپیریته المنتم!!!!مرررسیپاسخ:امیدوارم همیشه اینسپیریتی بمونی عزیزم مرسی. موضوعات مرتبط: برچسبها: |
|
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |